کد مطلب:129621 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:134

سخنرانی زهیر بن قین
مـنـابـع دسـت اول تـاریـخـی كـه سـخـنـان زهـیـر بـن قـیـن را پـیـش از آغـاز جـنـگ نقل كرده اند، به زمان این سخنان به دقت اشاره نكرده اند كه آیا پیش از خطابه ی امام (ع) یـا پس از آن یـا در اثنای آن ایراد شده؛ و اینكه آیا پیش از سخنان بریر بوده یا پس از آن؟

طـبری از كثیر بن عبداللّه شعبی نقل می كند كه گفت: چون سوی حسین هجوم بردیم، زهیر بن قین غرق در سلاح و سوار بر اسبی با دمی پر مو، سوی ما آمد و گفت: ای مردم كـوفـه! مـن شـمـا را از عذاب خداوند بیم می دهم. همانا از حقوق برادران مسلمان نسبت به یكدیگر نصیحت و خیرخواهی است و تا لحظه ای كه شمشیر میان ما و شما نیفتاده است، با هم برادریم و بر یك دین و ملتیم و بر ما حق نصیحت دارید. اما چون شمشیر در میان افتاد و رشـتـه ی پـیوند ما و شما بریده شد، ما یك امت و شما امتی دیگرید. بدانید كه خداوند، ما و شما را به فرزندان پیامبرش، محمد (ص) امتحان كرده است، تا ببیند كه نسبت به آنان چـگـونـه رفتار می كنیم و اینك شما را به یاری آنان و جنگ با عبیداللّه زیاد سركش فرا مـی خـوانـیـم. شـمـا از عـبـیـداللّه بـن زیـاد و پـدرش در طـول حـكـمـرانـی آنـان جـز بـدی چـیـزی نـدیـده ایـد. ایـنـان بـودنـد كـه چـشـمـان شـما را مـیـل كـشـیـدنـد، دسـت و پـایـتـان را بـریـدنـد. شـمـا را مـثـله كـردنـد و بـر نخل ها آویختند. بزرگان و قاریان شما، همانند حجر بن عدی و یارانش و هانی بن عروه و همگانش را كشتند. گوید: در این هنگام جماعت او را به باد دشنام گرفتند و ضمن ستایش و دعـای خـیر برای عبیداللّه گفتند: به خدا سوگند از اینجا نمی رویم تا اینكه اربابت و همراهانش را یا بكشیم یا تسلیم عبیداللّه كنیم!

زهـیـر گـفـت: ای بـندگان خدا! فرزندان فاطمه (س) از پسر سمیه به دوستی و یاری سـزاوارتـرنـد؛ و اگـر هـم یـاری اش نـمـی كـنـیـد بـه خـدا پـنـاه بـبـریـد و دسـت بـه قـتـل او مـیـازیـد. بـیـایـیـد حـسـیـن بـن عـلی را بـا عـمـوزاده اش، یـزیـد بـن مـعـاویـه، به حـال خـود واگـذاریـد. بـه جـانـم سـوگـنـد كـه یـزیـد، بـدون كـشـتـن حـسـیـن (ع) نیز از فـرمـانـبـرداری شـمـا خـشـنود است! گوید: در این هنگام


شمر تیری بر او افكند و گفت: ساكت شو، خدا خفه ات كند. پرگوییهایت ما را خسته كرد. زهیر گفت: ای پسر كسی كه سـر پـا بـول مـی كرد! من كی با تو سخن گفتم؟ تو یك حیوانی. به خدا سوگند گمان نـدارم كـه تـو دو آیـه از كتاب خدا را بدانی! بدان كه در قیامت به ننگ و كیفری دردناك گرفتار خواهی آمد! شمر گفت: خداوند همین ساعت تو و اربابت را خواهد كشت. فرمود: آیا مـرا از مـرگ می ترسانی؟ به خدا سوگند، مرگ با حسین (ع) از جاودانگی با شما نزد مـن مـحـبوب تر است. آنگاه رو به مردم كرد و با صدای بلند گفت: ای بندگان خدا! مبادا افـرادی چـنـیـن پـست و فرومایه شما را از دینتان گمراه كنند. به خدا سوگند، مردمی كه خـون فـرزنـدان و خـانـدان مـحـمـد را بـریـزنـد و یـاوران و مـدافـعـانـشـان را بـه قتل برسانند، به شفاعت آن حضرت نخواهند رسید.

در این میان مردی او را صدا زد و گفت: «ابا عبداللّه می فرماید كه برگرد، همان طوری كـه مـؤمن آل فـرعـون قومش را نصیحت كرد [و به حالشان سودمند نیفتاد] تو نیز اینان را نصیحت كردی و اگر سودمند باشد، همین اندازه كافی است!» [1] .


[1] تـاريـخ طـبـري، ج 3، ص 320؛ و ر.ك: الكـامـل فـي التـاريـخ، ج 3، ص 288؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 177، به اختصار؛ نيز انساب الاشراف، ج 3، ص 397.